مهدى جان! اى ستاره پر فروغ آسمان بى افق عشق، بتاب، که تو قصه عشق ناتمام مى ماند و عاشقان، سرگردان. بتاب! تا از تابش نور تو، جاده هاى آسمان عشق فتح گردد و خانه معشوق پیدا.
**********************
مهدى جان! اى آرام بخش ترین نسیم پگاه زندگى، بِوَز که گلها، جز با شمیم نفس عطرآگین تو معطّر نمى شوند و تو گویى که گلها نیز بى حضور نسیمت جوانه نمى زنند و غنچه نمى شوند.
**********************
مهدى جان! اى موج خروشان دریاى بى کران عشق خدایى، کدام ساحل است، که بتواند بر عشق بى منتهاى تو محیط شود... کدام دریاست که با خروش موج عاطفه ات متلاطم نشود، مگر نه این که دریا، دریاست؟ چون ماه رخسار تو بر آبهایش مى خندد. مگر نه این که دریا دیدنى است، چون احساس با صفاى تو در فضایش مى رقصد، براستى که دریایى که تسلیم جزر و مد ماه است، چرا آن ماه رخ زیباى تو نباشد... این و دریا! دریائیت، شور آبى بى ارزش است که نه تنها تشنگان را یاراى سیراب کردن ندارد، بلکه سیران را نیز هر روز تشنه تر مى کند و به هلاکت، نزدیک تر.
**********************
مهدى جان! اى آخرین گل واژه طاها! هر جمعه زیارتت مى کنم، زیارتم از سر محبّت و اخلاص صورت مى گیرد، که در نتیجه ملاقات و صیقل دادن روح و قلب از آسودگى گناه است، روز جمعه بعدى است که در آن ظهور مى کنى.
*********************